دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

شعر سپید 8

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۸ ب.ظ

جوانی  

جوانی

کو آن جوانی ... کجاست آن گنج بی مثال ... ما که در جوانی چیزی جز ترس و نگرانی ندیدیم ... در بهت روزهای رفته .. دلم را در جوانی قربانی کردم قربانی این نگاه لعنتی ... به همه تکه خوبش را دادم جز آنهایی که باید می دادم ... چند صباحی با هر کدامشان خوش بودم خوش بودند در آخر سیگارشان را با دلم خاموش کردند و پس فرستادند . جای سوختگی زیاد است . حاضر شدم به هر کس بی سر و پایی دل را هبه کنم جز به خالقش   او که هر لحظه ندا می داد بیا مرهمت کنم عزیزم چه حیف چه زود دیر می شود ... حال هم دیر نیست بسپار به خودش . ای جوانی که هنوز گرد سپیدی بر ریش و موی نداری گر خواهی دلت هم گرد خاکستر سیگارها نشود بسپار به حقیقت دلت را جوانی را تباه نکن 

جوانی خون بهای سنگین دارد

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی