شعر سپید 7
ایستگاه معرفت
ایستگاه معرفت
سوار بر قطاری هستیم که مسافران آن همه خوشحال و خندان هستند . در این روزگار هیچ کس در ایستگاه معرفت توقف نمی کند . ولی تا دلتان بخواهد همه در ایستگاه نامردی پیاده می شوند چرخی می زنند و باز سوار بر قطار دنیا می شوند . ایستگاه معرفت تبدیل به ایستگاه متروکی شده . خالی از سکنه . شاید گاه گاهی گربه ای یا سگی از آن گذر کند . یا مردی با نگاه خسته و یا زنی بی پناه از آن گذر کند ...
ولی اینجا در قطار دنیا همه مشغول بازی با همند ... دل هارا به سخره می گیرند . برای زیبا کردن بازی شان اسمش را عاشقی می گذارند ولی فقط اسمش آن است ... رسمش به بازی کودکانه نان بیار کباب ببر می ماند البته بجای نان دل می آوری و آنها کبابش می کنند . وبعد باید با خودت ببری . هر جایی غیر از آنجا ... دل من دیگر جایی برای کباب شدن ندارد ... ای ایستگاه معرفت دلم برایت تنگ شده است
- ۹۸/۰۴/۱۴