دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

شعر سپید 6

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۶ ب.ظ

تکیه گاه  

تکیه گاه

خسته ام از همه آلودگی ها ... از همه دردها و رنج ها  ... از همه  جانورانی که اسمشان انسان است ...

خسته ام از کسانی که فتح دل را غنیمتی برای سرگرمی روزها می دانند ... با زحمت دل را بدست می آورند بی زحمت آنرا دور می اندازند ... انگار لذتی دارد این بدست آوردن و آنطور از دست دادن ... تکیه گاهی میخواهم از جنس خدا    از جنس دوستی بی غل و غش

فقط او می تواند تکیه گاه امن و مطمئن باشد برای من

برای تو برای همه   من در این کارزار چیزی را باختم که تو برد متصور شدی اما تو هم باختی همان لحظه که  انسانیت را با حیوانیت تعویض کردی همان زمان که ادب را ... معرفت را باختی ... تو محتاج تری از من به او ... تو که دلم را سوزاندی شکسته تری

ای خداوند ای پناه لحظه هایم دریابش     ای تکیه گاه

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی