دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

قصه آدمهای شهر ما

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۱ ق.ظ

آدمها با هم و تنها .....

هر کدوم یه جور معما ....

  توی این شهر آدمهای زیادی زندگی میکنند همگی با یه قصه متفاوت . خوشحال . غمگین افسرده . با نشاط همه اقشار درونش هستند . اصلا قشنگی انسانها به تضادشان است . به اینکه بعضی آدمها با وجود غمهای فراوان در درونشان همیشه شاد هستند و میخندندو می خندانند . دیگری با وجودبی غمی و بی دردی ولی بر اثر عادت فقط می نالند و نگرانند . بعضی ها آرامش را به درونشان هدیه میدهند . و بعضی این هدیه را از وجودشان سلب میکنند . قصه من قصه این دو گروه است . ریحانه قصه ما با وجود غم و غصه فراوانی که در زندگیش دارد سعی مکند هم خودش آرام باشد و هم این حس را به دیگران هدیه دهد . و سحر سعی دارد با بی رحمی تمام این حس را هم از خودش و هم از دیگران سلب کند .

و اما ریحانه .....

ریحانه زنی که شوهرش با وجود بیماری صعب العلاج سرطان در اداره پست کار می کند . سحر که همکار ریحانه است شوهری سالم و البته پولدار دارد . البته کیومرث خان از خیلی وقت به سحر گفته بود که به سرکار نرود و در خانه مشغول وظایف خانه داریش شود ولی سحر بدلایل کاملا شخصی هر دفعه از این قفضییه سر باز میزند بخاطر یک فکر کاملا بچه گانه که نکند کیومرث او را قال بگذارد و او بماند و حوضش . کیومرث اصلا از اونجور مردهایی نبود که سحر فکرش را میکرد . سحر نه تنها به شوهرش شک داشت بلکه به ریحانه میگفت برای چه وضع حسین را تحمل میکند . به ضم او ریحانه باید طلاق میگرفت و زندگی جدیدی را شروع میکرد اما ریحانه با حسین پیمان ابدی بسته بود که تا آخر عمر در کنار شوهرش میماند . شوهر ریحانه که کاملا بی تقصیر و با حکمت الهی به این درد دچار شده بود مستحق چنین مجازاتی از طرف سحر بود . ریحانه با درک این مسئله سعی در فهماندن این قضییه به سحر بود اما سحر گوشش بدهکار نبود . روزها در پی هم میگذشت و ریحانه نمیتوانست سحر را قانع کند تا روز موعود فرا رسید . حسین تاب بیماری را نیاورد و کارش به بخش icu بیمارستان کشیده شد . نوار قلب حسین یکی در میان میزد و چشمان ریحانه پر بود از اشک بی پایان بر داغ همراه و شریک زندگیش . سحر نگران از عاقبت دوست و همکارش و کیومرث ناراحت از ترس از دست دادن بهترین دوستش . در همین لحظات خط صاف مانیتور خبر از جدایی ریحانه و حسین می داد . شوک و آمپول نتوانستند در برابر اراده و حکمت خداوند ایستادگی کنند و حسین می رفت که  با قلبی آرام و لبخندی زیبا خدایش را ملاقات کند . ریحانه که خود را تسلیم اراده خداوند دید آخرین تلاشش برای زنده ماندن حسین به خرج داد . او ناگهان بر اطاق وارد شد و خدا را به عشق پاکش با حسین قسم داد . او التماس میکرد و از تنها خواسته اش از خدا حرف میزد . سحر مبهوت این راز و نیاز شده بود . ریحانه با حالتی زار به خدا میگفت : خدایا هیچ وقت برای خودم چیزی نخواستم ولی حالا از تو حسینم را میخوام . حسین و به پاکی عشقمون ببخش و عمر دوباره بهش بده . دکترها حیرت زده بودند . شوک قطع شده بود و صدای قلب بی جون حسین دیگر نمی آمد . اما نه انگار صدایی می آید خدا هم نمیخواست ناراحتی ریحانه رو ببیند . دکترها با تعجب به پیکر حسین نگاه می کردند و مشاهده میکردند که چگونه یک عاشق واقعی با نیت خالص وقتی درخواستی از خداوند دارد هرچه باشد هر چند نا ممکن ممکن میشود . حسین برگشت . سحر مات و مبهوت مانده بود . کیومرث نمیدانست گریه کند یا بخندد . ریحانه در حالی که اشک میریخت از خداوند سپاسگذاری میکرد . دکترها کارهای احیاء را انجام میدادند . حسین از اینکه ریحانه را تنها نمیگذاشت خوشحال بود . سحر آنجا فهمید عشق چه کارها که نمیکند . خداوند هم خوشحال بود که عشقی را از معشوقش جدا نکرده . .... و اینست معجزه عشق.......

حالا دوسال از آن موضوع میگذرد سحر و کیومرث صاحب پسری شدند که اسمش را حسین گذاشتند . ریحانه و حخسین به زندگی قشنگشان ادامه دادند . حسین بطور کامل از بیماری مهلک رهایی یافت . همیشه نباید نباید انسانها با داد و بیداد از خداوند معجزه طلب کنند . معجزه شایددر یک لبخند . یک کار خیر . یک صبر . و یا یک دل شکسته پنهان باشد  . خداوند انسانهای بخشنده رو دوست دارد کسانی که که از مال خود عشق خود آرامش خود به دیگران میبخشند را خلیفه خود در روی زمین می داند . ما چقدر باید سخیف باشیم که این هدیه بزرگ خداوندی را هر چند به بهای کم قبول نکنیم . هزینه اش مالی نیست کمی مهربانی و صبر و کرامت می خواهد .

یا علی .....

 

 

پایان

 

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی