دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

صید و صیاد

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۸ ب.ظ

       آمدم صیدت  کنم  صیدت  شدم ....  

   

آروم بی سر و صدا تو قایق دراز کشیده بودم . فقط آرامش محض بود سکوت دربا برایم یه آرامش دست نیافتنی بود قلاب کنارم بود هر از گاهی تکانی میخورد ولی آنقدر محو آرامش بودم که حال تکون خوردن و نداشتم و نمیدونستم چه بلایی سر ماهی هایی که تو قلابم گیر کرده بودند میاد . هیچ چیز بدتر از این نیست که تو صید صیادی بیوفتی که صیاد نه انگیزه ای برای صیدت داشته باشه و نه دل اینکه تو رو رها کنه . وضیعت من هم همین شده بود . بعد از ماجرای دریا با راحله آشنا شدم . راحله هم یک صیاد بود البته صیادی که مرا تور زد و نه برای منفعت بلکه برای لذت شکار میکرد . بعد از حدود دوماه از زندگی مشترک این قضییه را فهمیدم . او زیبا و مستند و خودخواه بود . هر کاری کردم که از دستش رهایی پیدا کنم نشد که نشد . در بیرون طوری رفتار میکرد که همه به من برای داشتن راحله حسودی میکردند . تقریبا من با هیچ چیزش کنار نمی آمدم .چند بار سعی کردم بهونه ای ازش بگیرم اما او باهوش تر از من بود و مدارک و بهونه ها را یکی پس از دیگری خنثی میکرد . چند بار برای او طعمه گذاشتم ولی او هربار خطر را خنثی میکرد و از پشت بهم حمله میکرد . او سیاستمدار بود . نه مهربانی ام و نه اخم کردنم باعث میشد وضیعت راحله بهتر شود . مظلوم نمایی و از من غول ساختن انگار تو خونش بود . او صیادی بود که نه تنها من را صید کرده بود بلکه روح مرا اسیر خود کرده بود . زندگی ساکن و مرده من از من یه جنازه متحرک ساخته بود . اما آشنایی با نازنین نقطه عطف زندگی من شد . او از جنس راحله نبود و هوش و احساسات خود را در زمینه عکس راحله خرج میکرد . او توانست با حیله های زنانه خود راحله را آچ مز کند . همه جیز داشت به سرانجام میرسید که متوجه شدم نازنین دوست صیمی راحله است و راحله او را از چشم من مخفی کرده تا بتواند ضربه نهایی را به من بزند . وای که از سادگی خودم حالم بهم میخورد . من احمق اندازه یک گاوصندوق پیش نازنین مدرک علیه خودم داشتم . راحله توانست با مدارک علیه من همه آنچه که تو زندگی ام جمع کردم را از من برباید و من در این بین مانند گوسفندی بودم که از اول تا آخر به قصابش نگاه میکند بدون هیچ گونه تقلا و تلاشی . باز از صفر شروع کردم . البته یه نکته مثبت این قضییه این بود که از دست راحله نجات پیدا کردم . 5 سال طول کشید تا توانستم دوباره زندگیم را بسازم و یه زندگی ساده برای خود فراهم کنم . وقتی به آن سالها نگاه میکنم میبینم که چه فرصت سوزی هایی کردم حسرت میخورم ولی گذشته ها گذشته است و از این به بعد فرصت را مغتنم می شمارم و زندگی میکنم . من صیدی بودم که برای هر صیادی لقمه چرب و گرمی بود . ولی الان صیاد واقعی را پیدا کردم و خودم را بدون هیچ مقاومتی به خودش سپردم . ضرر نکردم و تا الان راضی ام . این صیاد با صیادهای زندگی من خیلی فرق داشت . او مرا احیاء کرد تا اینکه بمیراند . راز موفقیت من فقط یک جمله است و آن اینکه

من به خدا اعتماد کردم و صیاد واقعی او است ....

 

پایان

 

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی