صید و صیاد
آمدم صیدت کنم صیدت شدم ....
آروم بی سر و صدا تو قایق دراز کشیده بودم . فقط آرامش محض بود سکوت دربا برایم یه آرامش دست نیافتنی بود قلاب کنارم بود هر از گاهی تکانی میخورد ولی آنقدر محو آرامش بودم که حال تکون خوردن و نداشتم و نمیدونستم چه بلایی سر ماهی هایی که تو قلابم گیر کرده بودند میاد . هیچ چیز بدتر از این نیست که تو صید صیادی بیوفتی که صیاد نه انگیزه ای برای صیدت داشته باشه و نه دل اینکه تو رو رها کنه . وضیعت من هم همین شده بود . بعد از ماجرای دریا با راحله آشنا شدم . راحله هم یک صیاد بود البته صیادی که مرا تور زد و نه برای منفعت بلکه برای لذت شکار میکرد . بعد از حدود دوماه از زندگی مشترک این قضییه را فهمیدم . او زیبا و مستند و خودخواه بود . هر کاری کردم که از دستش رهایی پیدا کنم نشد که نشد . در بیرون طوری رفتار میکرد که همه به من برای داشتن راحله حسودی میکردند . تقریبا من با هیچ چیزش کنار نمی آمدم .چند بار سعی کردم بهونه ای ازش بگیرم اما او باهوش تر از من بود و مدارک و بهونه ها را یکی پس از دیگری خنثی میکرد . چند بار برای او طعمه گذاشتم ولی او هربار خطر را خنثی میکرد و از پشت بهم حمله میکرد . او سیاستمدار بود . نه مهربانی ام و نه اخم کردنم باعث میشد وضیعت راحله بهتر شود . مظلوم نمایی و از من غول ساختن انگار تو خونش بود . او صیادی بود که نه تنها من را صید کرده بود بلکه روح مرا اسیر خود کرده بود . زندگی ساکن و مرده من از من یه جنازه متحرک ساخته بود . اما آشنایی با نازنین نقطه عطف زندگی من شد . او از جنس راحله نبود و هوش و احساسات خود را در زمینه عکس راحله خرج میکرد . او توانست با حیله های زنانه خود راحله را آچ مز کند . همه جیز داشت به سرانجام میرسید که متوجه شدم نازنین دوست صیمی راحله است و راحله او را از چشم من مخفی کرده تا بتواند ضربه نهایی را به من بزند . وای که از سادگی خودم حالم بهم میخورد . من احمق اندازه یک گاوصندوق پیش نازنین مدرک علیه خودم داشتم . راحله توانست با مدارک علیه من همه آنچه که تو زندگی ام جمع کردم را از من برباید و من در این بین مانند گوسفندی بودم که از اول تا آخر به قصابش نگاه میکند بدون هیچ گونه تقلا و تلاشی . باز از صفر شروع کردم . البته یه نکته مثبت این قضییه این بود که از دست راحله نجات پیدا کردم . 5 سال طول کشید تا توانستم دوباره زندگیم را بسازم و یه زندگی ساده برای خود فراهم کنم . وقتی به آن سالها نگاه میکنم میبینم که چه فرصت سوزی هایی کردم حسرت میخورم ولی گذشته ها گذشته است و از این به بعد فرصت را مغتنم می شمارم و زندگی میکنم . من صیدی بودم که برای هر صیادی لقمه چرب و گرمی بود . ولی الان صیاد واقعی را پیدا کردم و خودم را بدون هیچ مقاومتی به خودش سپردم . ضرر نکردم و تا الان راضی ام . این صیاد با صیادهای زندگی من خیلی فرق داشت . او مرا احیاء کرد تا اینکه بمیراند . راز موفقیت من فقط یک جمله است و آن اینکه
من به خدا اعتماد کردم و صیاد واقعی او است ....
پایان
- ۹۵/۰۷/۱۷