دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

هزار راه نرفته

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ق.ظ

و هزار راه بی پایان....

  همه ما تو زندگی مون یه سری اشتباهاتی داریم . گاه اشتباهات کوچک و گاه استباهات بزرگ و غیر قابل جبران . این داستان زندگی خودم هست امل برخی تصیمیم  هایم در زندگی که برخی از آنان به جا و بوده و برخی از آنان اشتباه . ما باید برای هر تصمیم اول خوب فکر کنیم و بعد از تجربه دیگران استفاده کنیم . هزار راه نرفته بر میگردد به به راه هایی که می توانستیم در آن مقطع زندگی برویم ولی بدلیل عجول بودن و فکر نکردن راه را اشتباهی رفتیم .

شاید اولین تصمیم مهم و به جای من در زندگی انتخاب رشته الکترونیک در دانشگه بود . هم علاقه من به این رشته زیاد بود هم در بعدها باعث پیشرفت مالی من در زندگی شد . تصمیم مهم بعدی من نقشی در بوجود اومدن وضیعت الان من نداشت . تصمیم بعدی من ماندن در تهران و شروع کار همزمان با درسخواندنم بود . زندگی تقریبا یکنواخت پیش می رفت که دست روزگار مرا به مسعود رساند . مسعود یک پسر هم سن و سال من بود عقلی فراتر از من داشت اما حیف محدودیت هایی در حرکت کردن داشت . چند وقتی با او در دانشگاه همکلاسی بودم خیلی از او یاد گرفتم . من در اون مدت تونستم هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ اخلاقی و معنوی پیشرفت کنم . دوست شدن با مسعود هم یکی از همان دوراهی های زندگی من بود که الحمدالله راه درست را انتخاب کرده بودم . او آرام و با محبت بود . هر حرفی که میخواستم بزنم او حدس می زد . کلا برای من موهبتی بود . ولی خیلی زود این موهبت تمام شد و او بعد از فارغ شدن از درس به شهرش بازگشت . ولی ارتباط من با او قطع نشد فقط کمتر او را می دیدم . اما تصمیم مهم دیگر من که زندگی من را دگرگون کرد ازدواج نکردن با آسیه بود . آسیه دختر خوب و مهربونی بود و من را به شدت و برای خودم دوست داشت . اما من سودای شهلا در سرم بود . من عاشق شهلا شده بودم . او دختری خوشتیپ و تو دل بروی بود . او دختری مغرور بود برعکس آسیه که همیشه با من مهربان بود ولی من آن زمان این رفتار آسیه را بحساب نداشتن اعتماد به نفسش میگذاشتم . من در اعماق دلم می دانستم آسیه دختر خوب و مهربانی است ولی عشق شهلا مرا کور کرده بود . او پای من ایستاد ولی من ازدواج کردم البته نه با شهلا بلکه با مریم خواهر یکی از دوستانم . شهلا جواب رد داده بود و من بجای تامل بیشتر به فکر پر کردن جایش در قلبم بودم و دنبال آدمی با شباهت شهلا . مریم شباهتهای زیادی به شهلا داشت شاید بخاطر همین بود که با او ازدواج کردم . شهلا قبل از جواب رد دادن به من من را کمی تیغ زده بود و در اصطلاح مرا دوشیده بود و در آخر هم به خواستگار پولدارش جواب مثبت داد و رفت . من به جای درس و عبرت گرفتن از این ماجرا دوباره اشتباهم را تکرار کردم . بعدها فهمیدم با او هم دوسال بیشتر زندگی نکرد و مهریه اش را گرفت و به شیراز رفته . با همه این حرفها آسیه بود که مرا آدم می کرد و با وجود کم محلی من نسبت به خودش باز سعی در آرام کردن من داشت . او یک فرشته بود که من او را نمیدیدم . من در تهران فروشگاهی دایر کردم و با مراد شریک شدم . مراد یکی از همکلاسی هایم بود . ارتباط من با مراد به ازداج مراد با خواهرم و البته ازدواج من با مراد ختم شد . مراد مرد خوب و صادق و زحمتکشی بود . اما خواهرش شبیه اون نبود همان اوایل فهمیدم که مریم هم شباهتهایی به شهلا دارد ولی با خودم لج کرده بودم و میخواستم هر طور شده یکی شبیه شهلا پیدا کنم . مریم خوش قیافه و خوشتیپ بود . بعد از اذدواج من آسیه نا امید شده بود و با شاهین پسر دایی رحمت ازدواج کرد . الان بعد از 4 سال هنوز هم وقتی آسیه من را میبیند یک غمی در چشمهایش پیدا میشود ولی به روی خودش نمی آورد . مریم من را بعد از 3 سال زندگی مشترک که اکثر اوقاتش مثل جنگ بود من را ترک کرد و با پسر عمویش فرهاد ازدواج کرد . آتش زندگی ما نزدیک بود زندگی مراد و خواهرم را هم بسوزاند که با وساطت بزرگان این اتفاق نیوفتاد . من بعد از جدایی با مراد بهم زدم و برگشتم به شهر خودم و دیگر خانه خواهرم ومراد نرفتم . حالا زندگی مجردی دارم و ناراضی ام از خودم میخواهم به دیدن مسعود بروم تا کمی روح خود را التیام ببخشم . آسیه زن خوب و مهربونی بود که من او را ندیدم . پشیمانی سودی ندارد . گاهی خوشبختی دم در آدمی است که خودش با لگد به بیرون پرتابش می کند . حال فهمیدید که منظور از هزار راه نرفته چیست . باشد شما در تصمیم های مهم راه درست را انتخاب کنید . ان شالله ...

 

پایان

 

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی