دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

معلم مدرسه

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۲ ق.ظ

معلمی کار سختی است ...   مقدمه : من این داستان و برگرفته و الهام گرفته از داستان معلم مدرسه استاد جلال آل احمد فیلسوف ادبیات نوشته ام . صد البته که داستان من کجا و داستان استاد کجا . و نوشته های من مانند تک برگی زرد در مقابل درختی با برگهای سبز و بیشمار در قبال داستان استاد هستند . باشد که مورد پسند خوانندگان محترم قرار گیرد .

اوایل شهریور بود که اداره آموزش و پرورش حکم انتقالی من را صادر کرده بود. انتظار هر نوع تنبیه ای را داشتم جز انتقالی ام به یکی از روستاهای شهرستان نور در استان مازندران . البته زیاد هم با اون منطقه غریبه نبودم رگ و ریشه ام برای همین اطراف بود . و اما چرا انتقالی .؟ این قضییه برمیگردد به دوماه پیش اواخر خرداد ماه بعد از امتهانات . یه جلسه نظر سنجی بود برای دبیران بخاطر کیفیت امتهانات و صد البته یک جلسه تشریفاتی که اداره حقانیت خودش را دوباره ثابت کند . اما کاستی و نقصان بود و من نمیتوانستم کتمان کنم . اکثر دبیران محترم سعی می کردند با تعریف و تمجید الکی رتبه استخدامی خود را بالا ببرند و شاید کمی حقوق بالاتر بگیرند . ولی من و یکی از همکاران این مسئله را برای خود ننگ میدانستیم . قبل تر ها ما با تحریم جلسه یه جوری اعتراض خود را با روش طرح سوالات نشان داده بودیم . ولی وقتی دیدیم فایده ای ندارد اینبار تصمیم گرفتیم خودمان در جلسه حاضر و موارد را تک به تک مطرح کنیم . من در آن جلسه هر چه دل تنگم خواسته بود گفتم . و تمامی باگ ها و خطاها را متذکر شدم . طراحان سوال که از نور چشمی ها بودند تاب نیاوردند و طبق پیش بینی من شروع به تند خویی و حتی زیر سوال بردن فهم و علم من شدند . در آخر یکی از دوستان جمله ای تاریخی گفت و اشاره کرد : آقای صادقی میشه بپرسم این اراجیفی که میگویی از کجات درآوردی ؟ من در پاسخ گفتم : جناب ملکی عزیز من بخاطر خودم نمی گویم من سالهاست کتاب علوم سوم دبستان را قبول شده ام ولی یک سوال دارم این سوال 3 را میتوانی در کتاب پاسخش را برایم پیدا کنی اگر پیدا کردی من خودم استعفایم را مینویسم و میروم . ولی من بشما میگویم پاسخش در کتاب گام به گام و کمک درسی هاست نه در کتاب اصلی . معنیش اینکه اگر دانش آموزی پول داشت و کتاب کمک درسی علوم را خرید نمره اش بیست است ولی اگر پول نداشت نوزده میگیرد چون سوال از بیرون کتاب آمده است . البته میتوانم بگویم کدام انتشارات . انتشارات صدف که صاحبش باجناق شماست ..... اینطور نیست جناب ملکی ؟

ادامه دادم اگر پیام آموزش و پرورش اینست که نمره خوب برای پولدارها باشد . پول آنجا برای من حرام است و من این پول را ترجیح میدهم از کار ساختمانی و کارگری در بیاورم . تا اینکه چشمهایم را بر حقایق ببندم .....

نطق عجیبی بود همه در بهت فرو رفته بودند . وقتی از اطاق جلسه بیرون میرفتم میدانستم خودم را باید برای همه چیز آماده کنم . اما فکر انتقالی نه .بعد از دوماه نامه ای به این مضمون برایم آمد :

بسمه تعالی

سلام علیکم . جناب آقای احمد صادقی از تلاشهای صادقانه شما در مدت 14 سالی که در خدمتتان بودیم صمیمانه تشکر میکنیم . با توجه به اینکه روستای نسن نور واقع در استان مازندران چند سالی هست که معلم ندارد و از آنجائیکه جنابعالی همیشه در فکر محرومین و مردم هستید ما شما را به مدت 2 سال به آنجا منتقل میکنیم. تا دانش آموزان و مردم روستا از تجارب گرانبهای شما استفاده کافی را ببرند .

      فی امان الله توفیق

این یک نامه کاملا رسمی و محترمانه برای دور کردن من بود . این یک پیشنهاد دوسر برد برای رییس منطقه بود اگر قبول میکردم که آنها خوشحال میشدند و از شر من خلاص . اگر هم نه آنوقت میگفتند این بابا که ادعا میکنه به فکر مردم و آدمهای بی بضاعته فقط در حرف اینگونه است ولی در عمل نه . من چاره ای جز قبول پیشنهاد نداشته ام . یکهفته ای لوازمم را جمع کردم و نگرانی ام بیشتر برای راضیه همسرم و پسرم حمید بود . آنها باید در تهران میماندند بخاطر حمید . من باید به جایی می رفتم که تعداد خانوار آن به زور به ده نفر می رسید . بیشتر مردم بخاطر شغل و مشکلات رفت و آمد در زمستان و نداشتن امکانات یا به آمل و یا به تهران کوچ کرده بودند . دوازده دانش آموز داشت . مدرسه خاک گرفته بود . محل مدرسه در وسط روستا بود . در روز معارفه همکاری از اداره آموزش پرورش شهرستان بلده برای معرفی من آمده بود . ناهار را مهمان یکی از اهالی مهربان محل بودیم . اوس اکبر خانه ای بزرگ و با یک زیرزمین بزرگ داشت . محلی در کنار مدرسه برای زندگیم آماده کرده بودند با وسایل ابتدایی برای زندگی . موقع ناهار خیلی جالب بود مردها در یک اطاق و خانومها در اطاق دیگر ناهار میخوردند . ارتباط با اهالی برایم زیاد سخت نبود چون متوجه لهجه شان میشدم فقط نمیتوانستم خوب صحبت کنم . بعد از مراسم ناهار همگی به مدرسه رفتیم تا من بیشتر خودم را به آنها معرفی کنم . اینطور شروع کردم:

بنام خدا . باسلام خدمت همشهریان و دوستان عزیز من احمد صادقی معلم جدید این روستا هستم . من 14 سال سابقه تدریس در مقاطع مختلف را دارم . ریشه اصلی من به روستای کجور برمی گردد . خیلی خوشحال هستم در کنار شما روستاییان زحمتکش هستم . امیدوارم بتونم با همکاری شما عزیزان برای باسواد شدن و اعتلای فرهنگی فرزندانتان قدم بر داریم . یک نکته دیگر اینکه من هیچگونه چشمداشتی برای خدمت نداشته و ندارم بنابراین با آوردن ماست و چیزهای دیگر مرا شرمنده خود نکنید . و اگر کاری برای من انجام دادید من نقدا وجه اش را میپردازم و تعارفات را کنار بگزارید . با اینکه میدانم ما مازندرانی ها اهل تعارف و مهربان هستیم . و در آخر اینکه به من و روش تدریسم اعتماد داشته باشید و بگذارید من کارم را به درستی انجام دهم . ممنون . بعد از سخنرانی ام همه به خانه هایشان رفته اند و من که از طرز چیدمان اطاقم خوشم نیامده بود شروع به مرتب و تمیز کردن دوباره اطاقم کردم . از تهران یک تخته وایت برد و مقداری دفتر و لوازم تحریر و کتاب آورده بودم .از طریق صالح یکی از شاگردانم به باقی بچه ها اطلاع دادم از 25 شهریور مدرسه دایر است و باید در کلاس حاضر باشند تا من تا اول مهر آنها را سواد سنجی کنم تا ببینم در چه سطحی هستند . روز موعود فقط 7 نفر آماده بودند 4 دختر و صالح و امیر که معلوم بود از علاقه مندان درس خواندن بودند . 3 کلاس اولی داشتیم . 2 کلاس سومی و 2 کلاس چهارمی . بچه ها سر به هوا و بازیگوش بودند ولی من توانستم با کارتون و فیلمهای کودک آنها را در مدرسه نگه دارم . در طول 6 ساعت آموزش فقط 1 ساعت کار میکردیم و بقیه اوقات بچه ها فیلم میدیدند .از اول مهر ساعات فیلم را به مرور کم کردم و ساعت درس خواندن را بیشتر کردم . با این روش همه دوازده نفر را به مدرسه کشاندم . یکساعت از کلاس به سرگرمی های فکری اختصاص میدادم محیط مدرسه را برایشان جذاب کردم . تا جاییکه آنها برای آمدن به مدرسه لحظه شماری میکردند . بعد از گرفتن اولین امتهان متوجه شدم روشم خوب جواب داده است . با بچه ها در طول هفته یک زنگ را به تحلیل و صحبت راجع به فیلم و اخبار روز اختصاص میدادم . قوه تخیل آنها را تقویت میکردم و انشانویسی را یکی از دروس مهم جلوه دادم . در ابتدای کار والدین از دستم ناراحت میشدند که چرا باید بچه ها تو مدرسه فیلم ببینند مدرسه فقط جای درس خواندن است ولی من فقط با گفتن یک جمله آنها را قانع کردم . یک روز آنها را دعوت کردم به مدرسه و تقریبا کارهایی را که با بچه ها انجام میدادیم در زمان کوتاهتر با والدین انجام دادیم . در آخر جلسه خود والدین دلشان نمیخواست به خانه بروند . در آخر به آنها گفتم وجدانن اگر زمان شما مدارس اینطوری بود شما درس خواندن را رها میکردید ؟ گفتند نه بخدا . جوابشان را خودشان داده بودند . اعتقاد من اینست آموزش به همراه پرورش است که معنی میدهد والا آموزش صرف بدرد هیچ چیز نمیخورد . مثل کسیکه بمب اتم میسازد . او فقط دانشمند است ولی انسانیت سرش نمیشود . آدم باید به عاقبت کاری که میکند فکر کند . ما دبیران و البته روسای ما فقط یاد گرفتیم تند تند به بچه آموزش دهیم و سر ساعت آنها را به خانه بفرستیم دریغ از پرورش . در این نوع روش پرورش میشود کشک .... ما چه زمانی میخواهیم زوق رفتن بچه ها به مدرسه را به ایشان هدیه دهیم . قبل از امتهانات من دو روز از نظر روانی با هاشون کار کردم . استرس زدایی کردم . از هر سبکی از سوالات باهاشون کار کردم تا موقع امتهان غافلگیر نشوند . البته آقایون طراح سوال ید طولایی در غافلگیر کردن بچه ها دارند . ولی من از هر نظر آماده شان کردم . من در کنار درس زبان هم بهشان یاد میدادم . زبان انگلیسی . من ظرفیت یادگیری را در آنها بالا بردم .در بعدظهر کلاس کامپیوتر بصورت کاملا رایگان و اختیاری در مدرسه برقرار بود . جالب آنکه هر دوازده نفر می آمدند . من به آقایون پیغام دادم که ما حق نداریم  بخاطر پول . خودشرینی و هر چیز دیگری قلب یه مشت بجه را از اینکه سوالات از کتابها نیست به درد آوریم . ما حق نداریم استرس زا باشیم . ما باید استرس زدا باشیم . من با کمک خدا توانسته ام از این موهبت تنبیه در روستای نسن نور با همکاری مردم فهیم و با کمالات و مهربانش حرفم را به گوش روسای اداره برسونم  . الان که به تهران بر میگردم خوشحالم که یکی از همکارانم با روش تدریس من به نسن آمده . من هم بدلیل داشتن بیشترین قبولی و رضایت والدین در اداره حکم مشاوره در آموزش مدارس منطقه را گرفتم . و سعی و تلاشم اینست این نوع تفکر را در سراسر تهران و کشور گسترش بدهم . انسان برای اثبات صداقتش باید شجاع . خالص و متوکل به خدا باشد .

به امید روزی که همه ما همینگونه باشیم .

یا حق

پایان

 

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی