دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

مدعی بی ریشه

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۳ ق.ظ

طوفان زده ام کشتی نجاتی بفرست               هر جا برسم بر دل خود خواهم نوشت

این دل فراق تو را دارد و بس                       از غم فراق یار دستم را چیزی نگرفت   داستان از آنجایی شروع شد که زنی به نام عسل دارد محله ما شد . محله ما یک محله آروم و بی هیاهو بود . همسایه ما همه با هم خوب و خوش بودند . البته اختلاف سلیقه بود ولی زود با هم آشتی می کردیم . من و مریم زن عزیز آقا دوستان صمیمی بودیم مریم همیشه بهم می گفت : غزل توجه جوری من آقا فرهاد و تور زدی ؟ خداییش اون از تو سر تره تو جیغ جیغ و پر صر و صدا ولی اون آروم و متین . خلاصه همیشه با هم کل داشتیم وی رابطه مون همیشه خوب بود. از اونور فرهاد و عزیز هم دوستای صمیمی بودند و رابطه شون خوب بود . هر وقت اونا میومدن فرهاد و عزیز می چپیدن تو اطاق و با هم فوتبال از نوع کامپیوتری اش بازی می کردند. من و مریم می رفتیم سراغ غیبت کردن و غضولی کردن . روزگار خوش میگذشت . تا یروز یه زنی پاش به محله مون باز شد اسمش عسل بود. از وسایلهای خونه اش معلوم بود برای محله بالاشهر بود . بوفه سه میلیونی اش تا ظرفهای کریستال با کلاس و ژاپنی اش بدجور میرفت تو اعصاب ما بدبخت بیچاره ها ...

عسل زنی تنها قد نسبتا بلند چشمهای درشت شهلایی با ابروانی کشیده هیکلی ورزشی صورتی سفید و کشیده و لبانی بوتاکس کرده . خلاصه این لامصب هر ویژگی که میتونست مردها رو اسیر کنه داشت . ما زنهای مجتمع و محله بدجوری به تکاپو افتاده بودیم که نکنه این اجوزه شوهرمون و ازمون بگیره . ما که زن بودیم دلمونو برده بود وای به مردهای بدبخت مون. البته بگم من به فرهاد مطمئن بودم چون فرهاد کلا چشم و دل پاکه . تو محل کارش از این جور دخترها و زنها زیاد بودند ولی فرهاد اهل این برنامه ها نبود . ولی مریم کاملا واضح بود که خودشو باخته بود چون عزیز آقا هم خوشتیپ تر از مریم بود هم برخی اوقات از اینکه مریم به خودش نمی رسید گله داشت چند روزی گذشت و عسل تو محل یه آرایشگاه زنانه باز کرد. اوایل هیچکس پیشش نمی رفت . ولی من با پریسا زن منصور بوتیکی موافق بودم که میگفت اگه میخوای مشکل و حل کنی باید بری تو دل مشکل باید باهاش برخورد کنی . مریم و توجیه کردیم به هوای آرایش بره یه سر و گوشی به آب بده . من که داشتم از فضولی می مردم بعد از چند ساعت مریم با چهره ای گشاده اومد اینقدر خوشحالی بود که نمی دونست چی کار بکنه ماجرا را اینطوری شرح داد که : عسل از نامزد جدا شده بخاطر اینکه اون بیش از حد شکاک بود و ظاهرا یه خواستگار سمج داشت که عسل هم ازش بدش نمی آمد ولی عسل دودل بود . با این حرفها و طرز گفتن عسل مریم خیالش راحت شده بود . مدتی از این قضییه گذشت و عسل هم کار و بارش خوب شده بود . همه زنها خوشحال بودند که عسل با شوهرانشون کاری نداره و اینکه عسل مهارت خاصی در آرایش زنها داشت . اولین جرقه شک از عزیز آقا سر زد . وقتی که مریم برای دیدن پدر و مادرش که از کربلا اومده بودند به شهرستان رفته بود عزیز بعد از دو روز به بهانه سر کار و مرخصی ندادن به تهران بر گشت . آنجا بود که دست روزگار رسوایی عزیز آقا رو رو کرد . عزیز با عسل در یک رستوران کنار پارک ساعی در حال خوردن غذا خوردن و خندیدن بودند که آقا برزو سرهنگ بازنشسته و همسایه بلوک روبرویی که از قضا عزیز و مریم و میشناخت بصورت خیلی تصادفی اونها رو میبینه . برزو خان محبت خاصی به من داشت چون من خیلی شبیه دختر مرحومش بودم و محرم اسرارش بودم این و فرهادم میدونست و اون هم برزو خان رو خیلی دوست داشت . فردایش این قضییه رو به من گفت و من مانده بودم این ماجرا رو چجوری به مریم بگم . ولی من فکر میکردم با نگفتنم به مریم خیانت می کردم دلمو زدم به دریا و ماجرا رو برای مریم تعریف کردم . مریم سرد شده بود یخ تمام وجودشو گرفته بود . من خیلی با مریم صحبت کردم و دلداریش دادم . قرار شد من ذاق سیاه عزیز و چوب بزنم تا سر بزنگاه مریم برسه . عصر بود مریم مخفیانه به خونه ما اومد . و به عزیز اطمینان داد تا دوسه روز دیگه برمیگرده . همان شب عزیز ساعت 12 یواش و آروم بسمت خونه عسل میرفت . ولی عسل قبول نکرد که اونجا باشن به خونه عزیز برگشتن و ما بعد از یکساعت خیلی آروم در را باز کردیم و اومدیم داخل . ماجرا همانطور بود فکر می کردم . داخل اطاق خواب عسل خانوم و عزیز اقا خیلی راحت و بی ریا کنار هم بودند . بعد از ماجرا مریم طلاقش و گرفت و رفت شهرستان . عسل که آبروی نداشته شو ریخته میدید دیگه آنجا رو مناسب نمی دید . بعد از ماجرای عزیز معلوم شد چند تا از مردهای ساختمون هم تو دام عسل بودند . عسل اون اوایل ادعا می کرد زن پاک و نجیبیه ولی اون فقط ادعا می کرد و این ادعایش ریشه ای نداشت . عسل مدعی بی ریشه ای بود که تونسته بود از ساده لوحی آدمها سوء استفاده کنه تا به اهداف کثیفش برسه . در چنین مواردی کمی تامل کمی تحقیق میتونه ما رو از گردابی که خود ساخته ایم نجات بده .

 

 

پایان

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی