دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

روزهای بی پایان

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ق.ظ

روزهایم بی تو پایانی ندارد...

    روزهای پر التهابی بود مرجان تازه طلاق گرفته بود و من تک و تنها بودم . تنها امیدم فائزه تنها فرزندم بود که مرجان او را هم از من دریغ کرده بود . تنها یادگاری من از فائزه چند فیلم و عکس از دوران طفولیت او بود مرجان رو فراموش کرده بودم بخاطر همه بدیهایی که به من کرده بود . بخاطر خیانت بزرگی که در حقم کرده بود ولی دخترم نه ... نمیتوانستم بی حضور او آرامش داشته باشم . مغز فائزه پر شده بود از راجیفی که مرجان بر ضد من بهش زده بود . من هم پدر خوبی نبودم اگر بودم اجازه نمیدادم فائزه را ازم بگیرد . تمام ذهن من در این گیر و دار بود که چه نقصی بود ؟ اصلا ما چرا به این نقطه رسیدیم . اون عشق و محبت اول اون عزیزم گفتنها . اون قربون صدقه ها . چی بود یعنی کشک بود مقصر و متهم این قصه خودم بودم . در این موضوع شک نداشتم . من با خامی و بی تجربگی هایم زندگی ام را بر باد داده بودم . خودم اجازه خیانت مرجان را صادر کرده بودم . روزها برای من انگار پایانی نداشت و مدام این سوالات و افکار در ذهنم میچرخیدند و تکرار میشدند . محل کارم را با بی حوصلگی تمام می رفتم با همه مرافه داشتم . بدون راهنما میپیچیدم و طلبکار بودم . بی محاسبه سبقت میگرفتم و مردم را خرفت میخواندم . در خانه سر گرفتن کنترل تلوزیون با برادر کوچکتر بحث میکردم . تا آخر شب پای کامپیوتر با گوش دادن به ترانه های حزن آمیز و مشکوک خوابم میگرفت . و دوباره روز از نو روزی از نو ...

احتیاج به هوای تازه داشتم و برای هیچ چیز و هیچ کس حوصله نداشتم . تا اینکه اونروز نرگی رو دیدم . نرگس دختر آقا ماشالله عطار محله مون بود . تابحال نرگس را خوب نمیشناختم . شاید یکی دوبار خیلی سطحی . اصولا آقا ماشالله همیشه خودش درب مغازه می آمد یا خانومش . دخترش اولین بار بود که می آمد . چند روز بود مامان نصرت بهم گفته بود اگر یادت نمیره یه سیر گل ختمی و یک شیشه عرق نعناع دو آتیشه بگیر . مامان حوصله بیرون رفتن و نداشت . رامین داداش کوچیکم هم اصلا مال خرید کردن نبود و دست و پاچلفتی بود . چند روزی بود یادم میرفت . ولی اونروز که دیدم مغازه بازه ناخداگاه یادم اومد و رفتم داخل مغازه . نرگس با ظاهری کاملا پوشیده در حال مطالعه بود . معصومیت چشمهای نرگس من و میخکوب کرده بود . ازش سوال کردم آقا ماشالله خودش کجاست که خیلی شمرده و آرام جواب داد . بابام چند روری که مریضه . بعدش گفت میتونم کمکی کنم. گفتم با کمال میل من گل ختمی و عرق نعناع دو آتیشه میخام . بعدش گگفت البته ببخشید که میپرسم برای چه بیماری میخواین . اگر اشتباها دارو ببرید میتونه مضر باشه . با کمال تعجب پرسیدم جدا مگه داروهای گیاهی هم مضر هستند . جواب داد بله در صورت تجویز اشتباهی . برام جالب بود نرگس آدم عجیبی بود و حاضر بود مشتری چیزی نخره تا اینکه داروی اشتباهی ببره . بهش گفتم مادرم میخاد . ببخشید من خودمو معرفی کنم . من امیر پسر نصرت خانوم هستم . نرگس پرسید نصرت خانوم که کنار نانوایی هستند . گفتم بله . گفت خب نصرت خانوم زن با تجربه ای هستن و حتما میدونن چه دارویی باید ببرند . .اگر آقا ماشاله بود بدون حرف اضافه دارو رو میداد و خلاص ...

نمیتونستم فاز عاشقیت بگیرم به چند دلیل . اول اینکه روحیه و حوصله عشق دیگه ای رو نداشتم . دوما میترسیدم به کسی اعتماد کنم . سوما اصلا نمیدونستم طرف مجرده یا نه .... البته اینو میدونستم نمیشه با عمل یکی دیگه کس دیگه رو متهم کرد ولی نمیدونم چرا عملا نمیشد اینکارو نکنم و همش خاطرات تلخ با مرجان به سراغم می آمد . من با نرگس عشق در نگاه اول را تجربه کردم . بی اغراق باید بگم محو جذابیتش شده بودم . محو حرف زدنش . محو نجابت و پاکیش . وقتی باهام حرف میزد سرش پایین بود . وقتی رفتم خونه خبری از بی حوصلگی و پرخاشگری نبود . حس تازه ای داشتم . اجناس و به مامان رسوندم . مامانم با خوشحالی گفت دستت درد نکنه بالاخره خریدیشون . لپام گل انداخته بود . فردای اونروز وقتی میخاستم برم سرکار به مامان گفتم چیز دیگه ای از عطاری نمیخای . مامان با تعجب گفت نه به این شوری شور نه به اون بی نمکی . نه اینکه چند روز بهت میگفتم نمیخریدی میگفتی حوصله ندارم نه الان که به زور میخای بخری . نکنه از ماشاله خوشت اومده بعدش زد زیر خنده . در حین خندیدن زیر لب چیزی گفت و خنده اش و جمع کرد . بعدش گفت حالا که اصرار داری یه شیشه عرق نعناع دیگه هم بگیر . من که از خوشحالی سر از پا نمیشناختم گفتم چشم حتما . تو ادراه آروم و قرار نداشتم برای دیدن نرگس . ایندفعه من با دقت فراوان به انگشتهای نرگس نگاه کردم و با کمال خوشحالی حلقه ای نیافتم . چیکارکنم برای من تنها راه آمار دراوردن این بود . نمیتونستم ازش بپرسم که شما مجرید یا متاهل . خلاصه  فردای اونروز هم به بهونه گل گاو زبان رفتم . نرگس دختر تیزی بود و کم کم به نیت من پی برد . دومین زنی که از خریدهای من شک کرده بود مامان نصرت بود . مامان زودتر از من دست بکار شد و با آمار گرفتن وضیعت آنلاین ماشالله فهمید که الان ماشالله چند روزی که به مغازه نمیاد و نرگس میاد . با یه حساب و کتاب قدیمی فهمید که دقیقا از روزی که اولین خرید و از عطاری داشتم . از سرکار برگشتم خونه و با بهت و حیرت تمام دیدم مامان نصرت پته منو برده هوا . و از همه اتفاقات یک نتیجه شیرین گرفته . باور کن کارشناس خاورمیانه هم نمیتونست اینقدر دقیق اتفاقات و وقایع رو کنار هم بچینه . این از مزیت مادران ایرانیه . من که موضوع رو لو رفته دیدم بهترین کار و تو اقرار کردن به موضوع علاقه مندی به نرگس دیدم . مامان نصرت از من جلوتر رفته بود و حتی آمار نرگس و از مامانش دراورده بود که نرگس در حال حاضر مجرده و دانشجوی طب سنتی هستش و به اصرار خودش چند روز و بجای مامانش به مغازه رفته تا تحقیق کنه درباره موارد مصرف گیاهان دارویی و اینکه مردم بیشتر چه داروهای گیاهی استفاده میکنند . دو سال نرگس از شوهرش جدا میشه بخاطر اعتیاد و بدبینی شوهرش . از اون زمان به بعد نرگس تصمیم به ادامه تحصیل میگیره . البته نرگیس در مجموع هشت ماه بیشتر زندگی مشترک با سپهر نداشت . بعد از قرار ملاقاتی که مامان برای من ترتیب داد من خودمو به نرگس معرفی کردم بهش گفتم من امیر مهدوی 31 ساله هستم شاغل در یک شرکت خصوصی . دارای یک فرزند از زندگی مشترک با مرجان که ازهم جدا شدیم و فائزه با مادرش زندگی میکنه . وضع مالی ام معمولیه ولی میتونم یک زندگی را اداره کنم . از شما هم خوشم اومده و به شما علاقه مند شدم . با صداقت با او سخن گفتم . او هم جواب صداقت من را داد و با وجود اینکه هر دوی ما میترسیدیم گذشته برایمان تکرار شود . پذیرفت . الان صاحب یک فرزند پسر به نام محمد کاظم هستیم و زندگی خوب و خوشی داریم . نرگس کارشناسی اش را گرفت و در یک شرکت داروسازی سنتی مشغول شده . و من هم که فکر میکردم روزهای بدم بی پایان است حالا به این تفکر میخندم و در حالیکه پسرم را بغل کردم در حال خوردن دمنوش چای سبز که نرگس درست کرده است هستم . شما هم میل دارید بسم الله بفرمائید /....

پایان

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی