دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

دل نوشته های یک مرد

هیچکس تنهایی ام را حس نکرد لحظه ویرانیم را حس نکرد آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سر و سامانی ام را حس نکرد

طبقه بندی موضوعی

جشن زنانه

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۲ ق.ظ

کاش به اون جشن نمی رفتم...       صبح بلند شدم که برم مدرسه . حالم اصلا خوب نبود . اینقدر که فقط می خواستم بخوابم ولی چاره ای نبود یه مادری داشتم بدتر از پلیس 110 بهم گیر می داد . داداش رسول هم نگو عین گشت ارشاد دائما تو اعصاب بود . اگه فقط یه لاخ از موی من بیرون بود عین جن ظاهر می شد . تنها فردی که من باهاش احساس راحتی داشتم بابا رحیم بود . شاید بخاطر شغلش بود که اینقدر کلاس و پرستیژ داشت . اون دکتر اطفال بود . به هر زوری بود لباسامو پوشیدم و زدم بیرون . توی اتوبوس تقریبا همه متوجه ژولیدگی نامتعارف من شده بودند . تو کلاس هی چرت می زدم که معلم سرم فریاد کشید خانم ریاحی اینجا خوابگاه نیست اینجا کلاس درسه . بلند شو برو صورتتو آب بزن و بیا. تو زنگ تفریح سمانه همکلاسی م از یه جشن بخصوص و زنانه حرف می زد . میگفت تو اون جشن فقط زنهای متاهل میتونن برن . میگفت : این جشن هر ماه  تو محله مون برگزار میشه . اینجوری که میگفت اگه مامانش غم عالم تو دلش باشه با رفتن به جشن قبراق و سرحال میشه . سمانه ادامه داد نمیدونم تو جشن چه خبره ولی هر چی هست مثل اینکه ارکست دعوت میکنن و تکون میدن . حسابی خوش میگذره . . من داشتم از فضولی می ترکیدم بهش گفتم : خوب خره تو چرا باهاش نمی ری . گفت : چی من نمیرم من از خدامه منتها مامانم نمیبره من و میگه بدرد تو نمیخوره چشم و گوشت باز میشه . تو دلم گفتم بابا ما خودمون چشم و گوشمون تونله . مگه اون تو چی میگن و چی میشنون. من به سمانه گفتم : ببینم مامتنت من و که ندیده درسته ؟ گفت : آره تو رو ندیده گفتم : الاغ جون اگه یه نقشه ای بریزیم که من برم اون تو بهتون میگم چه خبره . تموم عقلهای ناقص بچه ها به این ختم شد که من مقدار قابل توجهی آرایش کنم و تا حد ممکن آرایش زنونه کنم و به عنوان همسایه جدید برم اونجا . البته من جثه ام نسبت به دخترای دیگه بزرگتر بود و میتونستم یه جورایی خودمو زن قالب کنم . فقط یه مسئله بزرگ اونم چه بهونه ای برای مامان و رسول بیارم . شب به سراغ بابام رفتم و گفتم : بابا ج.ن من یه چیزی ازت میخوام بهم اجازه شو میدید بابا . گفت : بگو دخترکم . گفتم : بابا من دیگه بچه نیستم الان 18 سالمه . حقیقتش میخوام برای جشن تولد دوستم یکم آرایش کنم . بخدا مجلس زنونه است هیچ پسری توش نیست . بابام گفت : دخترم درسته من به تو مثل مامان و رسول گیر نمیدم این دلیل نمیشه ازم خواسته های نامعقئل بکنی نه عزیزم نمیشه ایشالله رفتی خونه شوهر با اجازه شوهرت این کار و بکن . رفتم پیشش و خودمو براش لوس کردم ولی بازم فایده نداشت . خلاصه آخرش با طرفند گریه تونستم اجازه فقط رژ لب و یکیمی سایه رو بگیرم ولی بابای بیچاره من نمیدونست میخام یکمی ابرو و ریمل و موژه مصنوعی هم بزنم . خلاصه همونطور که بابا گفت یزره آرایش کردم و بقیشو رفتم خونه یکی از بچه ها خودمو ساختم . اولین عکس العمل برای راننده آژانسی بود چون با بقییه کرایه یه شماره هم داد که با پاره کردن شماره خیالشو راحت کردم . با راهنمایی سمانه رفتم داخل خونه استرس زیادی داشتم همه یه جوری نگاه میکردن . که یکی پرسید : شما تازه اومدین تو این محل گفتم : بله گفت : چطور من شمارو ندیدم تاحالا گقتم : نمیدونم لابد سعادت نداشتم . یه زن دیگه پرسید : شما همیشه اینقدر آرایش غلیظ میکنی وشوهرت اجازه میده ؟  گفتم نه بعضی وقتها . خلاصه تو اون مجلس نه از ارکست خبری بود نه ترانه ای. چند تا قلیون سنتی . چند استکان چایی و چند بشقاب میوه . در عوض بازار غیبت داغ داغ بود . من تو جمعی بودم که زنها مدام از حرکات شبانه با شوهراشون صحبت میکردن . من گیر کرده بودم . اینقدر حرفاشون زنده و خفن بود که روی من بد تاثیری گذاشت . عین مرده ها بودم اومدم بیرون . خدا بهم رحم کرد بعد از چند وقت یه خواستگار اومد من با اولین خواستگار ازدواج کردم . اگه این کار و نمیکردم باید به گناه آلوده میشدم . الان با یه بچه احساس میکنم عجله کردم . . ای کاش به اون مجلس خراب شده نمی رفتم در اون جا مسائلی برام روشن شد که نباید می شد و برای من زود بود . از من به شما نصیحت دختران جوون . جایی نرید که مربوط به شما نیست . اگر غذا رو به موقع بخورید لذت بخشه اگه زود بخورید زود احساس سیری می کنید مثل من . و اگر دیر بخورید احساس بهانه آوردن و نخوردن . چون وقتش نیست . ولی اگر به موقع بخورید دهم با عشق میخورید هم با لذت ..... امیدوارم منظور مرا درک کرده باشید ......

 

 

                           پایان

  • علی شریفی صادقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی